رهسپاریم باولایت تاشهادت

                           رهسپاریم باولایت تاشهادت

پیام وبلاگ :حامی ولایت فقیه باشید تا به مملکتتان اسیب نرسد.



روايت يک داستان شيطاني

 

رسانه هفت :  روايت يک داستان شيطاني

يا «ماوراء طبيعي» نام مجموعة تلويزيوني درام و ترسناکي است که به موجودات ماوراءالطبيعه ميپردازد که اريک کريپک آن را نوشته است.

 

هاي سم وينچستر و دين وينچستر در سرتاسر آمريکا  سفر ميکنند تا موجودات ماوراء طبيعي را شکار کنند. دشمنان اصلي آنها شياطين هستند و در رأس آنها، موجودي خطرناک به نام آزازل است که مادرشان را به قتل رساند.  بعد از آزازل، نوبت به ليليت ميرسد، ليليت روح دين، برادر سم، را تسخير کرده است و سعي ميکند تا لوسيفر را آزاد کند. در فصل پنجم، لوسيفر آزاد ميشود. وظيفة برادران وينچستر جلوگيري از بهوقوعپيوستن پيشگويي است. (طبق اين پيشگويي، دنيا به دست موجودات جهنمي ميافتد.) وقتي مادر سم و دين جلوي چشمان پدرشان کشته شد، اين دو برادر خيلي کوچک بودند. زندگي آنها پس از اين ماجرا، ديگر به حالت اول بازنگشت. پدرشان، جان، آنها را بزرگ کرد؛ جان آنها را مثل دو جنگجو پرورش داد تا بتوانند با موجودات ناشناخته و عجيبوغريب مبارزه کنند و از بيگناهان محافظت کنند. کار جان، بعد از مرگ همسرش، پيداکردن و کشتن موجودات ماوراءالطبيعه است. ۲۲سال بعد، دو برادر تصميم ميگيرند که راه پدر را در پيش گيرند و با سفرکردن و شکار اين موجودات، انتقام مادرشان را هم بگيرند. پس از چندي، پدرشان در يکي از سفرها ناپديد ميشود؛ وينچسترها با راهنمايي کتابچهاي که حاصل سالها کار بيوقفة پدرشان و تلاش خستگيناپذير وي براي شکار موجودات عجيب بود، به مأموريتشان ادامه ميدهند و به مردم کمک ميکنند و درعينحال، بهدنبال پدرشان ميگردند. وقتي بالاخره، دو برادر با جان ملاقات ميکنند، جان به آنها ميگويد که ميداند چه موجودي مادرشان را کشته است و از پسرانش ميخواهد تا در تعقيب و کشتن اين موجود يارياش کنند. درضمن، سم متوجه ميشود که قدرتهاي عجيبي پيدا کرده است؛ مثلاً ميتواند مرگ کسي را قبل از اينکه واقعاً اتفاق بيفتد، پيشبيني کند. اين توانايي سم از شيطاني گرفته شده است که مادرشان را کشت و بهنظر ميرسد که نقشههايي هم براي سم کشيده است. جان قبل از مرگش، با شيطاني که خيلي شبيه به قاتل همسرش بود، معاملهاي ميکند. حال، دو برادر بدون مرشد و راهنما ماندهاند و بايد کاري را که پدرشان آغاز کرده بود، به پايان برسانند؛ اما جان قبل از اينکه بميرد، مطالبي را به دين ميگويد؛ مطالبي دربارة پيشگويي، و قسمتي از وجود سم که با شياطين درآميخته شده است. ۲۲سال قبل، جان وينچستر نيمههاي شب از خواب برميخيزد تا همسرش را پيدا کند. او مري را درحالي پيدا ميکند که به سقف ميخکوب شده است؛ از شکمش خون ميچکد و در شعلههاي آتش ميسوزد. جان پسران خود را برميدارد و از خانه بيرون ميرود. سم در آنزمان، شش سال داشت و دين چهارساله بود؛ اما با قتل مري، شعلههاي انتقام از موجود عجيبي که همسرش را به اين شکل کشته است، در وجود جان روشن ميشود. حال، دو سرباز آموزشديدة جان، يعني پسرانش، آماده هستند تا جلوي موجوداتي مثل شياطين، ارواح و مخلوقات مرموز را بگيرند؛ اگرچه قادر به يافتن قاتل مري نيستند. مشکلات هميشگي سم با پدرش باعث شده است که در کارشان چندان موفق نباشند؛ بههميندليل سم به کالج ميرود تا زندگي عادي را شروع کند. در آنجا، با دختري به نام جسيکا مور آشنا ميشود. تا اينکه دين از راه ميرسد و خبر گمشدن پدرشان را ميدهد و از سم ميخواهد تا در پيداکردن او کمکش کند. در ابتدا، سم نميخواهد از اين سبک زندگي دست بکشد؛ ولي وقتي جسد جسي را پيدا ميکند و ميفهمد که قاتل جسي همان قاتل مادرشان است، با دين همراه ميشود. 

 

اين مجموعه پر از افسانههاي عاميانه و اسطورههاي مسيحي است.

 

خلاصه فصل اول

دو برادر همزمان با اينکه به دنبال قاتل مادرشان و جسي ميگردند، با شکار موجودات عجيبوغريب به مردم هم کمک ميکنند.

مادر سم و دين وقتي که خيلي کوچک بودند، در حادثة بسيار وحشتناکي کشته ميشود. اين حادثه باعث ميشود که جان وينچستر و پسرانش براي روبهروشدن با چيزي که زندگي همسرش را گرفت، آماده شوند. سالها بعد، دين به آپارتمان دانشجويي برادرش سم ميرود تا به او بگويد که پدرشان بهطور مرموزي ناپديد شده است. آنها هردو باهم به جريکو در کاليفرنيا ميروند تا پدرشان را بيابند؛ اما جستوجوي آنها با اتفاقي بهتأخير ميافتد؛ آنها متوجه ميشوند، زني سفيدپوش (آهو جهانسوزشاهي) که پس از کشتن بچههايش خودکشي کرده است، قربانيان مرد را شکار ميکند. پس از اينکه دو برادر، زن سفيدپوش را متقاعد ميکنند تا با روح بچههايش روبهرو شود، به آرامش ميرسد. سم پس از بازگشت به خانه، جسد جسيکا را ميخکوبشده به سقف مييابد. مرگ جسيکا درست مانند مرگ مادر سم اتفاق افتاده است و اين حادثه باعث ميشود تا سم، دوباره بههمراه دين، به شکار موجودات عجيب برود. سم بهخاطر اينکه نتوانسته است از جسي محافظت کند، احساس گناه ميکند و بههميندليل، از دانشگاه خارج ميشود تا بهدنبال قاتل بگردد. در چند قسمت بعد، مشخص ميشود که قبلاً، هشدارهايي راجعبه اين اتفاق به سم داده شده بود؛ اما او به اين هشدارها توجهي نکرده بود.

بعد از اينکه تحقيقات دو برادر دربارة قتل جسيکا به جايي نميرسد، آنها طبق دستورالعملي که در دفترچة يادداشت پدرشان پيدا کردند، به بلکواترريج در کلورادو ميروند تا موجودي به نام ونديگو را با تفنگي آتشزا بکشند. ونديگو تامي، برادر بزرگتر هلي و بن، را هنگامي که آنها به گردش رفته بودند، دزديده است.

سم دچار کابوسهايي ميشود؛ در اين کابوسها، موجودي فراطبيعي به خانوادهاي در خانة دوران کودکي او و دين، حمله ميکند. آنها براي خلاصشدن از شر روح مزاحم، به کمک دوست واسطة (ميان ارواح) پدرشان، شخصي به نام ميزوري موسلي تکيه ميکنند. بههرجهت، ميزوري اعلام ميکند که از شر روح مزاحم خلاص شدهاند؛ اما سم حرف او را باور نميکند. اخطارهايي که دربارة اين اتفاقات به سم داده ميشد، کمکم به واقعيت نزديک ميشود. بنابراين، دو برادر براي نجات اين خانواده شتاب ميکنند؛ ولي روح مادرشان هردو آنها را نجات ميدهد، زيرا روح مادرشان خود را براي متوقفکردن روح مزاحم قرباني ميکند. پس از اينکه دو برادر از پدرشان نامهاي دريافت ميکنند که در آن نوشته بود که بايد به خانوادهاي در يکي از روستاهاي کوچک هند کمک کنند، سم به دين ميگويد که ميتوانند از اين طريق پدرشان را پيدا کنند. آنها شکارچي خونآشامي را قبل از اينکه بتواند از کلتش براي کشتن چند خونآشام ديگر استفاده کند،  ميکشند. وقتي خونآشامها به آشيانة خود بازميگردند، کيت، يکي از خونآشامها، کلت را به رئيسش ميدهد. وقتي دين خبر کشتهشدن شکارچي خونآشام را در روزنامه ميبيند، با برادرش بهسمت بولدر کلورادو ميرود و نامهاي را مييابد. در آن نامه به بازگشت پدرشان اشاره شده بود و در قسمتي از آن نوشته شده بود که اين اسلحه قادر به کشتن همهنوع موجودي است. آنها درمييابند که ميتوانند با اين اسلحه آزازل را بکشند؛ يعني همان شيطاني که مادرشان را کشته بود. دو برادر کيت را اسير ميکنند و ميکوشند تا او را در مقابل اسلحه، با لوتر، رئيس خونآشامها مبادله کنند. درحين مذاکره، لوتر به جان حمله ميکند؛ اما دو برادر مداخله ميکنند. جان اسلحه را برمي دارد و به لوتر شليک ميکند. با کشتهشدن لوتر، افسانة وجود اين کلت بهحقيقت ميپيوندد.

دو برادر بعد از فهميدن خبر گرفتارشدن پدرشان، بهسمت جفرسونسيتي در ميزوري حرکت ميکنند و پدرشان را نجات ميدهند. با حملة آزازل مشخص ميشود که کنترل جان در دستان آزازل بوده است. ازآنجاييکه دين اسير دستان اين شيطان ميشود، جان موفق ميشود براي لحظاتي کنترل خود را بهدست بياورد و از سم بخواهد تا با استفاده از کلت مخصوص آزازل (که اکنون در کالبد جان قرار دارد) وي را بکشد. سم توانايي کشتن پدرش را ندارد؛ بنابراين، به پاي او شليک ميکند و آزازل از وجود جان بيرون ميرود. در راه بيمارستان، هرسه در حادثة رانندگياي که شيطاني ديگر آنرا ترتيب داده بود، بهشدت زخمي ميشوند.

 

خلاصه فصل دوم

با شروع اين فصل، وينچسترها به بيمارستان برده ميشوند؛ سم و پدرش جان، از اين حادثه صدمة زيادي نميبينند؛ اما دين بهشدت زخمي ميشود و روبهمرگ ميرود. او خارجشدن روح از بدنش را تجربه ميکند و هر لحظه امکان دارد، ريپر (عزراييل) روحش را بگيرد.

ريپر به دين ميگويد که اگر با او نرود، روزي به روحي کينهتوز تبديل ميشود. دراينحين، سم با تلاشي بينتيجه، سعي ميکند تا برادرش را نجات دهد. جان با آزازل تماسي برقرار ميکند و به او پيشنهاد ميکند که حاضر است در مقابل نجات جان پسرش، جان خود و کلت مخصوص را بدهد.

هيچکدام از دو برادر بعد از سوزاندن جسد پدرشان، حاضر نميشوند دربارة اين ماجرا با هم صحبت کنند. دين اعتراف ميکند قبل از اينکه پدرشان بميرد، به او گفته است که يا بايد جان سم را نجات دهد يا اينکه او را بکشد. سم ناراحت است؛ ولي دين را براي اينکه اين مطلب را از او پنهان کرده است، ميبخشد. سم به رودهاوز ميرود تا بچههاي ديگري را پيدا کند که شبيه او هستند. پس از تلاش فراوان، فقط مردي جوان به نام اسکات کري را پيدا ميکند که او هم حدود يکماه پيش کشته شده است. سم براي جستوجوي بيشتر به اينديانا ميرود. زني به اسم آوا ويلستون او را تعقيب ميکند. او هم مثل سم توانايي پيشگويي دارد و از مدت<span dir="ltr" style="font-size: 10pt; font-family: 'Tahoma','

نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:








نوشته شده در تاريخ یک شنبه 25 دی 1390برچسب:روایت ,داستان,شیطان, توسط عارف امیری